سیده هدیهسیده هدیه، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

تجربه های دخترم هدیه جوووووووووون

روضه

سلام چطوری عسلکم؟ روز جمعه اول محرم عمو خانعلی (دوست آقا جون) روضه داشت با آبگوشت پر چرب. ما هم دعوت بودیم و رفتیم آبگاهی ولایت عمو خانعلی شون شما که از اول تا آخر مشغول حیوووون بازی بودی. دم رفتن هم با ی بره خوشگل عکس انداختی در حال بازی با این بره بودی که صداش دراومد و گفت بعععععععععععع خیلی ترسیدی و گریه کردی . دیگه خداحافظی کردیم و اومدیم مشهد. خیلی خیلی خیلی خیلی دوستت داریم دخترم. ...
29 آبان 1391

خونه عمه

سلام خوبی دخترک ملوسم؟ دیروز با مادر جون و آقاجون رفتی گلبهار خونه عمه بانو اونم بدون مامان و بابا. به شما خیلی خوش گذشته بود و یادی از ما نکرده بودی ولی ما اینجا داشتیم دق میکردیم مخصوصا شب موقع خواب و صبح موقع بیدار شدن. صبح که بیدار میشی میگی شیر نبات و ناشتایی شیر نباتو میزنی تو گوشش. همین قضیه هم امروز خیلی مامان جوووووونو بی طاقت کرده بود و زنگ زد که زود بیاینو تاساعت 12 اومدین. قضیه شیر نباتم اینه که شما شیر رو باشیره نبات میخوری و خیلی هم دوست داری شب موقع خواب و صبح ناشتا نوش جان میکنی. مامان جووووووون هم از هفته قبل مدرسه شو کنسل کرد و دیگه نمیره چون خیلی خسته میشد فقط دا...
24 آبان 1391

عید غدیر مبارک

سلام چطوری عزیز دلم؟ عیدت مبارک عید غدیر امسال هم مثل سالهای پیش پر شور و خوب برگزار شد. اول از ست لباسهات بگم که مامان جووووووون ی هفته س دنبالشونه تا بلاخره روز جمعه(روز قبل از عید)کاملشون کرد روز خیلی شلوغی داشتیم از ساعت 8 صبح اولین مهمونمون اومد و تا دقیقا ساعت 12 شب ادامه داشت همشون قدمشون رو چشم هر وقت خلوت تر میشد شما فورا ژست میگرفتی ومیگفتی ماما جون عکس اینم یکی از ژستهای جدیدت نزدیکهای ظهر بود که عمو حمید(دوست من) اومد و یک کیک آورد شما گفتی تولدمه ما هم از فرصت استفاده کردیم و سرت کلاه گذاشتیم و گفتیم تولد تولد تولدت مبارک..... خیلی خ...
17 آبان 1391

زمین گوجه فرنگی

سلام چطوری عزیز دلم؟ هفته گذشته رفتین ولایت ما (رادکان) سر زمین آقا جوووون که گوجه فرنگی کاشته البته آخراشه دیگه. محمد رضا هم اومده بود که با اون بازی میکردی و بخور بخور راه انداخته بودی. در این عکس مشغول خوردن گوجه و خیاری. در این عکس هم که لباست تغییر کرده دلیلش اینه که ...... کنار زمین ی جوی آب بود که با محمد رضا بازی میکردین و شیطونه حولت داده بود تو آب . خیلی ترسیده بودی دخترم البته ی خوبی که داشت دیگه پای جوی نرفتی تا عصر. اینجا هم در حال شکر کردن از نعمتهای خدا هستی.   خدایا تو را شاکریم بخاطر تمامی نعمتهایی که به ما عطا کردی. دوستت داریم دخترم ...
16 آبان 1391

دلتنگی

سلام عسل بابا چطوره؟ این روزا مامانو کمتر میبینی و خیلی دلتنگی شو میکنی وقتی هم که میاد همش تو بغلشی و بهش میگی دانشگاه نری ها اوکی؟ آخه ترم اول خودشون انتخاب واحد کردن و مامان جوووون نتونست کلاسهاشو تنظیم کنه روزهایی هم که دانشگاه نداره میره مدرسه. طفلی مامان خیلی خسته میشه هم دانشگاه هم مدرسه.     یکی از همسایه های قدیمیمون یک پرنده (جل)برات آورده که با همون سرگرمی خیلی خیلی دوستش داری و اسمشو گذاشتی بلو(شخصیت مورد علاقت در برنامه کودک ریو) عالمی داری با این بلو هرچیزی که خودت میخوری به اونم میدی            خیلی خیلی دوستت دازیم عزیز دل...
8 آبان 1391
1